محل تبلیغات شما



دو نفر از نزدیکانمان دعوایشان شده، زن و شوهری که بیش از بیست سال، شاید حدودا سی سال با هم زندگی کرده اند و حالا دعوایشان بالا گرفته و می خواهند از هم جدا بشوند، ابتدا به ساکن اگر به کسی بگویی حتما جا می خورد، مسئله شدیدا تکان دهنده است، اینکه در یک خانواده مذهبی این اتفاقات بیفتد و البته ویژگی های دیگری که این خانواده دارند و فعلا کاری به آن ها نداریم، . اول کار آدم جا می خورد، شدیدا به فکر فرو می رود، ضربان قلبش بالا می رود، خود من هر مرحله ی تازه ای که می شنیدم، مثلا یک بگو مگوی با صدای بلند و الفاظ ناشایست را که برایم تعریف می کردند، ضربان قلبم بالا می رفت، دلم نمی خواست به قضیه فکر کنم، حالم خراب می شد، به هم می ریختم، اما الان نه، برایم عادی شده، شاید دو سالی هست که کار شدیدا بالا گرفته، البته چهار سالی هست که با هم مشکل دارند، البته تر که از اول ازدواجشان پایین و بالا زیاد داشته اند، اما از چهار سال پیش بینشان شکرآب شد و دیگر هم درست نشد، شاید باید زودتر قضیه را جمع می کردند، شاید خودشان هم باورشان نمی شد که کار به اینجا برسد، شاید اصلا تصور می کردند طلاق هم چیز خیلی بدی نیست، جدا می شویم و راحت تر زندگی می کنیم، اما الان، امروز که چند ماهی هست که از همدیگر جدا زندگی می کنند، هنوز طلاق نگرفته اند اما جدا هستند، امروز معلوم شده طلاق چیز وحشتناکی است، این طور نیست که تصمیم بگیریم لباسمان را عوض کنیم و برویم توی اتاق لباس قبلی را در بیاوریم، انگار که این لباس ازدواج جوری به آدم می چسبد که کندنش بیش از تصور ما درد دارد، این دو نفری که می گویم، همین الان که دارند تلاش می کنند لباس را در بیاورند سر تا پایشان درد گرفته، لامصب روح انسان که خراب شود جسمش هم درب و داغان می شود، هرکدام هزار درد و بیماری جسمی پیدا کرده اند، سنی ندارند اما به اندازه ی بیست سال پیرتر از خودشان مریضی گرفته اند، این فقط بیماری جسمی است، بیماری های روحی که بماند.

غرض اینکه طلاق یکی از مزخرف ترین پدیده های انسانی است، در روایت هم داریم که یکی از مقبوض ترین حلال های خداوند طلاق است، متاسفانه وقتی دعوا و درگیری زیاد شد عادی می شود، نباید بگذاریم حتی توی ذهنمان هم طلاق عادی بشود، غیر از خود زوج، اطرافیانشان هم بدبخت می شوند، فکر و خیال و اعصاب خوردی و نگاه دیگران و هزار و یک مشکل که تازه بعد از طلاق بروز می کند.

باید مواظب باشم، خودم می دانم که در زمینه محبت به همسرم ایراد دارم و کارم می لنگد، فعلا دست خودم نیست اما هر طور شده باید اختیار خودم را دستم بگیرم و بیش تر کوتاه بیایم و بیشتر محبت کنم. دعوا نباید طولانی بشود، بالاخره هر کار کنیم دعوا اتفاق می افتد اما نباید طولانی بشود، به نظرم از سه روز که بگذرد کار خراب شده، همان سه روزش هم زیاد است اما

خدایا خودت به ما رحم کن، من در عین ادعای زیاد ضعیفم، هیچ ندارم، نه اخلاق درست و حسابی دارم نه چیزی دارم که همسرم به خاطر آن پای من بسوزد و بسازد، خودت دلش را نرم کن، خودت زندگی مان را حفظ کن.


بسم الله

 

یک حس کاملا جدید تجربه کردم، تا به حال این طوری نشده بودم، با این شدت، شاید اگر سنم بیشتر بود یا مثلا مشکل قلبی داشتم با این فعل و انفعالاتی که در درونم اتفاق افتاد الان یک بلایی سرم آمده بود، شاید هم بی خودی شلوغش می کنم و فقط یک بالا پایین شدن فشار بوده که برای خیلی ها اتفاق می افتد، به هر حال رفته بودیم منزل یکی از اقوام عیال که به طور خلاصه عرض کنم این بنده خدا انسان فوق العاده گرم، اجتماعی، شلوغ، دست و پا خیر، کمک کننده به دیگران و ظاهرا خانواده دوست هست، یک بازنشسته ارتش که سابقه جبهه و جنگ دارد و به واسطه درجه نظامی بالایی که دارد و همین طور قدرت ارتباط گیری فوق العاده قوی با دیگران، دوست و آشنا بین کله گنده ها زیاد دارد و خرش می رود و به همین وسیله به دیگران زیاد کمک می کند، این را عرض کردم که بگویم با چنین شخصیت دوست داشتنی طرف هستیم.

تمام محاسن رفتاری این بنده خدا یک طرف، یک عیب فوق بزرگ دارد، البته به نظر بنده این خصوصیت عیب هست، در یک کلمه ایشان ضد انقلاب هستند! لطفا به بنده ایراد نگیرید، به نظر من و بر اساس مبانی اعتقادی که دارم و خودم فکر می کنم که این مبانی بر پایه ی عقل و اندیشه شکل گرفته و نه احساس، انقلابی بودن و اعتقاد به ولی فقیه یک مسئله ساده نیست که راحت از کنارش بگذریم و بگوییم من که نمازم را می خوانم و روزه هم می گیرم و حرف مرجع تقلیدم را هم گوش می کنم و به دیگران هم کمک می کنم و این مسائل ی هم پدرسوختگی دارد و من حالش را ندارم وارد بشوم.

به نظر من دعوای فعلی دقیقا همان دعوایی است که از ابتدای خلقت تا امروز جریان داشته و خواهد داشت، دعوای بین حق و باطل، یک زمانی پیامبران پرچمدار جبهه حق بوده اند و یک زمانی ائمه علیهم السلام و الان هم باید تکلیفمان را معلوم کنیم که پرچمدار جبهه حق کیست. اگر بگوییم امام زمان عج پرچمدار جبهه حق هستند حرف درستی زده ایم اما حرفمان کامل نیست، خود حضرت در نامه ای فرموده اند که در زمان غیبت به راویان حدیث مراجعه کنید، ممکن است گفته شود که بعله، ما الان داریم به مرجع تقلیدمان مراجعه می کنیم، خب اینکه قبلا هم بود و ومی نداشت حضرت تاکید بفرمایند، از زمان امام هادی علیه السلام شیعیانی که به ائمه دسترسی نداشتند به وکلای حضرات معصومین مراجعه می کردند، هم برای سوالات فقهی و هم پرداخت وجوهات، پس ومی نداشت حضرت بفرمایند به این ها مراجعه کنید، پس داستان چیز دیگری است و عقلا هم مهال است خداوند متعال هزار و سیصد سال شیعیان و مومنین را رها کرده باشد که زیر چکمه جبهه باطل دست و پا بزنند و .

استدلال ها مختلف است، صحبت ها زیاد است، مسئله به این سادگی نیست که یک نفر بگوید من کاری به ت ندارم و ت کثافت کاری است و . 

تازه این داستان ها مال کسانی است که می گویند ما کاری به این کارها نداریم و یک گوشه نشسته اند و دعوای حق و باطل را نگاه می کنند (در واقع با سکوتشان به باطل کمک می کنند) 

نشسته بودیم خاطرات سفر کیش همین بنده خدایی که عرض کردم را گوش می دادیم، حرف رسید به سیل و باران و استاندار و فرماندار و بنده خدا گفت استاندار با من رفیق است و ماهی یک بار یا دو ماه یکبار با رفقا جلسه داریم و هرکسی چند دقیقه ای حرف می زند و من هم بی محابا حرف دلم را می زنم. و حرف دلش را گفت. عذر خواهی می کنم، حرف دلش بوی بدی می داد، بوی گند، بوی تعفن، بویی از جنس بوهای جهنم، و همین جا بودم که سرم گیج رفت، یک چیزی درون جابجا شد، نفهمیدم چه اتفاقی افتاد، بار اولم بود چنین حسی را تجربه می کردم، شاید فشارم بالا پایین شده بود،

کل ماجرا سه ثانیه طول کشید، من هم یک حرفی زدم، دست خودم نبود، فکر هم نکرده بودم که چه چیزی باید بگویم، همین طور پراندم، داشت می گفت به من خیلی هم وقت حرف زدن نمی دهند، من هم پراندم که چون می دانند دری وری می گویی خیلی وقت نمی دهند! توی شوخی رد شد اما حال من عوض شده بود، همان حس چند ثانیه ای کلا متحولم کرد، نمی دانم اگر یکی از شهدا آنجا بود چیکار می کرد، شهدا اوج غیرت هستند، اصلا به خاطر همین غیرت زیادی که دارند نمی توانند مثل امثال من راحت بنشینند ببینند دشمن حمله کرده، همه چیز را ول کردند و با جانشان رفتند، رفتند جانشان را دادند، برای چی جانشان را دادند؟ اصلا مگر می شود فهمید جان دادن یعنی چه؟ زن و بچه را ول کردند، تمام دوست داشتنی های عالم را ول کردند رفتند جانشان را دادند .

گفت در طول تاریخ حکومتی فاسد تر و خراب تر از جمهوری اسلامی نیامده! ببینید چقدر این حرف دری وری و پرت است؟ به نظر شما کسی که چنین اعتقادی دارد اصلا چیزی به اسم عقل و درک و فهم و شعور در وجودش باقی مانده؟ من که فکر می کنم بله، عقل دارد اما دریافتی هایش مختل شده، یعنی چشمی که با آن ببیند ندارد، به خاطر حب و بغض چشم و گوشش کاملا بسته شده، شامه اش خراب شده، انگار که تمام وجودش را عفونت گرفته باشد، مغازه عطر فروشی هم برود باز می گوید بوی عفونت می آید، چون از درونش گند و کثافت جریان دارد، بوی خوب نمی تواند به مشامش برسد، از دورن گندیده.

پادشاهانی که با کشتن صدها هزار مرد و اسیر گرفتن هزاران زن و بچه و به جان و مال و ناموس مردم و قتل و غارت روی کار می آمدند و دست رنج مردم را وسیله عیاشی خودشان می کردند و سیاه چاله هاشان پر از مردم مظلوم بود و .

امریکایی که ظرف همین چند سال گذشته میلیون ها عراقی و افغانستانی را کشته و کشورهای و یمن و بحرین و لیبی و سوریه و . را با خاک یکسان کرده و تنها استفاده کننده از بمب اتم در دنیاست و سلاح شیمیایی و اتمی تولید می کند و تمام مراکز فساد دنیا از آنجا سرچشمه می گیرند .

عربستانی که روزانه روی سر مردم یمن بمب میریزد و سالانه میلیاردها دلار پول خرج می کند تا ریشه شیعه را بکند و اگر نمی ترسید از واکنش مسلمانان جهان همین چهار قبر خاکی را هم صاف می کرد و .

جمهوری اسلامی قطعا ضعف دارد، قطعا درون جمهوری اسلامی هم فساد وجود دارد، تمام فسادها و ضعف ها ناشی از انتخاب خود ماست، اگر مجلس اصلاح می شد، اگر دولت اصلاح می شد، اگر ما هم وارد صحنه می شدیم و به اندازه خودمان تلاش می کردیم تا اوضاع را اصلاح کنیم، اگر ژست مسخره ی من ی نیستم را کنار می گذاشتیم و به جای راحت طلبی و یک گوشه نشستن و فقط به این و آن فحش دادن به اندازه وسعمان تلاش می کردیم و اگر در انتخابمان بیشتر دقت می کردیم الان اوضاع اینجوری نبود.

با همین اوضاع فعلی ، اینجانب حاضر نیستم یک ثانیه نفس کشیدن زیر پرچم مقدس نظام جمهوری اسلامی را با یک عمر زندگی مرفه زیر پرچم نکبت یکی از کشورهای اروپایی یا امریکایی عوض کنم. همان پرچم هایی که از زیرشان خون می چکد، خون مظلومان عالم.

جانم فدای رهبرم 


بی تعارف عرض می کنم که خیلی از ناراحتی ها و اعصاب خوردی ها و عصبانیت ها و نا امیدی ها و سیاه دیدن ها و نگران آینده بودن ها و در کل عمده ی مشکلات روحی ناشی از ضعف ایمان ماست. خودم را عرض می کنم. به تجربه برایم ثابت شده، رابطه ام که با خدا خراب می شود، افکار منفی، بد دیدن ها و بد اندیشیدن ها، همه ی سیاهی ها می آید جلوی چشمم، مختصری که رابطه ام با خدا درست می شود اوضاع بهتری پیدا می کنم.

 

البته می ترسم، من هیچ وقت در شرایطی که دیگران بوده اند نبوده ام، ادعا دارم که بی پولی تجربه کرده ام اما واقعا هیچ وقت بی پولی را تجربه نکرده ام، هیچ وقت نسبت به آینده کاملا نا امید نبوده ام، چون همیشه راه های فراری جلوی پایم بوده.

من هیچ وقت حال و روز خیلی ها را درک نمی کنم. خدایا من را ببخش. خدایا شکر 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خشکبار انجیر